کتاب با اقیانوس یکی شدن مجموعه از سخنرانی ها و گفته های اوشو، عارف و فیلسوف بزرگ هندی است. این کتاب را به تمام عاشقان این عارف و تمام افرادی که به دنبال عرفان و معنویت هستند تقدیم می کنیم.
طبیعت می خواهد هر کس یک فرمانروا باشد. طبیعت فقط فرمانروا خلق می کند، اما ما هرگز این خواست طبیعت را نمی پذیریم. سرور، تنها معیاری است که نشان می دهد آیا به حقیقت نزدیکتر می شوید یا نه. هر چه به حقیقت نزدیکتر شوید، مسرور تر خواهید بود. هر چه دورتر از حقیقت باشید، فلاکت بیشتری خواهید داشت.
فلاکت، دور بودن از حقیقت است. سرور، قرابت و صمیمیت با حقیقت است. وقتی کسی با حقیقت یکی می شود، سرور غایی حضور خواهد داشت؛ سروری که از دست رفتنی نیست؛ زیرا همه فاصله ها ناپدید می شود. تمام فضای میان شما و حقیقت از میان می رود. حقیقت در هسته مرکزی وجود ما نهفته است، ولی ما در محیط وجودمان زندگی می کنیم. مثل آن است که در ایوان قصری باشیم و خود قصر را فراموش کنیم.
آن ایوان کوچک را تزیین کرده ایم و تصور می کنیم همه چیز فقط همانجاست. ما گدایانی هستیم که خود را محکوم و سرزنش کرده ایم. طبیعت می خواهد هر کس یک فرمانروا باشد. طبیعت فقط فرمانروا خلق می کند، اما ما هرگز این خواست طبیعت را نمی پذیریم. ما در فلاکت خود شادیم. فلاکت چیزی به ما می دهد و آن نفس است. فلاکت، نفس را ایجاد و سرور آن را دور می کند. دوست داریم وجود داشته باشیم، حتی به قیمت فلاکت زدگی. نمی خواهیم ناپدید شویم و این قمار است. باید ناپدید شد. فقط آن زمان، حقیقت و سرور امکانپذیر می شوند.
پیشنهاد می کنم: کتاب سخنانی از پاراماهانسا یوگاناندا
نبودن، یگانه راه واقعی بودن است. بنابراین من نمی توانم با این گفته شکسپیر «بودن یا نبودن، مسئله این است موافق باشم. مسئله به هیچ وجه بودن یا نبودن نیست، زیرا نبودن یگانه راه بودن است! همین که خود ، تو نیست شود، شروع به تجربه دریا گون بودن، تجربه شور و سرمستی بی پایان می کنی. ولی ما بیش از اندازه به ذهن – که چیزی بسیار خرد و یک کامپیوتر زنده کوچک است – چسبیده ایم.
ما به بدن چسبیده ایم. بیش از اندازه به آن چسبیده ایم. بدن یک کلبه کوچک است. در آن زندگی کن. آنرا زیبا و تمیز نگهدار. از کامپیوتر زنده خود (ذهن) استفاده کن. از آن مراقبت کن همانگونه که از هر دستگاه دیگری باید مراقبت کنی اما هویت خود را به این چیزها محدود نکن. این هویت یابی پندار (خود را در ما ایجاد کرده است: «من بدن هستم، من ذهن هستم. من مسیحی هستم، من مسلمان هستم، من سیاهم، من سفیدم، من اینم، من آنم…» اینها چیزی نیستند جز هویت یابی.
مراقبه یعنی بی هویت شدن. یعنی به یاد داشته داشتن اینکه « من فقط آگاهی ام، یک تماشاگرم، یک هشیاری ام، یک شاهدم.» و نیست شدن خود، بزرگترین تحول است. تو ناگهان از یک دنیای کوچک و زشت به دنیایی پهناور و زیبا، از زمان به ابدیت و از مرگ به جاودانگی منتقل می شوی. برای اینکه کاملا آزاد شوی باید کاملا آگاه شوی، زیرا بندگی و اسارت ما در ناآگاهی ما ریشه دارد. خارج از ما نیست. هیچکس نمی تواند تو را اسیر سازد. تو را می توان نابود ساخت اما نمی توان آزادی را از تو گرفت- مگر اینکه خودت آنرا واگذار کنی. همیشه در نهایت، تمایل خود تو برای در اسارت قرار گرفتن است که تو را اسیر می سازد.
خواندنی: کتاب جادوی ذهن «خوددرمانی و شفابخشی»
تمایل تو برای وابسته بودن، برای شانه خالی کردن از بار مسئولیت پذیرش خودت آنگونه که هستی، تو را اسیر می سازد. اگر مسئولیت پذیرش خودت را بر عهده گیری و به یاد داشته باشی که فقط گل نیست، بلکه خارهایی در آن وجود دارد. فقط شیرین نیست، بلکه لحظات بسیار تلخی در آن وجود دارد. شیرین را همیشه تلخ متعادل می سازد. تلخ و شیرین همیشه به یک نسبت وجود دارند. گل را خار متعادل می سازد، روز را شب و تابستان را زمستان.
زندگی در یک حالت تعادل میان دو قطب متضاد در جریان است. بنابراین کسی که آماده است تا مسئولیت پذیرش خودش را با تمام زیبایی ها، تلخی ها، شادی ها و غمهای آن بر عهده گیرد می تواند آزاد باشد. فقط چنین کسی می تواند آزاد باشد. مسئولیت پذیرش خودت را همانگونه که هستی، با تمام خوبیها و بدیها، با تمام زیباییها و زشتیهای آن بعهده گیر.
در این پذیرش است که به فراز می رسی و آزاد می شوی. آزادی یعنی فراز، یعنی فراتر رفتن از دوگانگی. آنگاه تو نه شادی نه غمگین. شاهدی هستی بر تمام آنچه که بر تو می گذرد. به فراز رسیدن، آزادی واقعی است. چیزی است که تو را سبکبال و رها می سازد.
توضیحات بالا بخشی از کتاب با اقیانوس یکی شدن است که به سخنان و گفته های اوشو پرداخته. امیدواریم از مطالعه این کتاب لذت ببرید. از همین مطلب می توانید این کتاب را به رایگان دریافت کنید.