ماجرای برهمن کشی ایندرا
تواشترى از خدایان قدیم بود که او را پراجاپتی نیز می نامیدند. او از طریق ریاضت به قدرت های زاهدانه ی شگرفی دست یافته بود. تواشتری با ایندرا دشمنی دیرینه داشت چه ایندرای قدرتمند بارها عزم کرده بود تا گاو تواشترى را که شیرش همان شربت جاودانی سوما است، برباید.تواشتری فرزندی داشت با سه سر، که او را به خاطر این صفت تری شیراس Trisiras با «سه سر» نامیدند. تری شیراس می توانست در ظواهر بی شماری متجلی گردد، ضمن اینکه قدرت زاهدانه ی موروثی از وی رقیب قدرتمندی برای ایندرا ساخته بود.ایندرا وی را تهدیدی جدی برای موقعیت و جایگاه فرمانروایی خویش تلقی می کرد. سه سر تری شیراس چون خورشید، ماه و آتش بودند. با یکی از سرهایش به تلاوت وداها می پرداخت، با سر دیگرش شراب می نوشد و سر سومش چنان اطراف را زیر نظر داشت به طوری که ایندرا می پنداشت که او قصد بلعیدن آسمانها را دارد.ولی تری شراس زاهدی آرام، مهربان و اهل ریاضت بود و خویشتن را وقف دارما Dharma (دارما چیست؟) و مراقبه ی شدید کرده بود. ایندرا که به قدرت معنوی و نیروی بیکران این رقیب قدر پی برده بود، نگرانی وجودش را فرا گرفت و در فکر فرو رفت.با خود اندیشید که تنها راه تضعیف او رخنه در عالم مراقبه و عادت دادن او به لذایذ حسی و جسم است چه به اعتبار همین مراقبه بود که تری شیراس می توانست در مقام و مرتبه های بالاتری نسبت به وی قرار گیرد، و چنان بر عظمت او بیفزاید که هر سه عالم را ببلعد.با این افکار ایندرا حوریان سیاه چشم سیمین بر آسمانی را فرا خواند و گفت: بیایید ای زیبارویان دلربا، تعجیل کنید و به جانب تری شیراس بشتابید و با نیروی فریب خود، او را اسير شهوات و لذيذ دنیایی گردانید. درنگ نکنید، بروید و مرا از این خوف جانگداز رهاسازيد.حوریان تعظیم کردند و گفتند: دل خوش دار ای شاکرا Sakra و غم مخور که ما او را خواهیم فریفت و ترس تو به پایان خواهد رسید. پس رخصت خواستند و دربار ایندرا را به مقصد عزلتگاه تری شیراس ترک گفتند.هنگامی که حوریان فریبای نازک رفتار به سرای تری شیراس وارد شدند، او در حال اعتکاف بود. دخترکان با غمزه و حرکاتی موزون در پیش روی او به رقص و دلربایی مشغول شدند و نهایت فریبایی را برای بیدار کردن قوای شهوانی او که در بند زنجیر ریاضت اسیر بود، به کار گرفتند.ولی قدرت زهد و نفس کشی و مراقبه ی تری شیراس مافوق تلاش های ایشان بود و در عزم راسخش خللی وارد نشد. حوریان ناکام و نومید نزد ایندرا بازگشتند، احترام کردند و ماوقع را باز گفتند. ایندرا ایشان را مرخص کرد و دوباره در فکر فروشد.قتل تری شیراس توسط ایندرا
با خود اندیشید که راهی جز قتل او باقی نمانده. میبایست این دشمن غدار را، پیش از آنکه او قصد نابودی من کند، از میان بردارم. آری همین امروز آذرخشی سوزان به سوی او خواهم فرستاد و جانش به یک ضربه خواهم ستاند.بیدرنگ دست به کار شد. لحظه ای بعد آذرخشی مهیب با صدایی مخوف و حرارتی زایدالوصف بر تری شیراس فرود آمد و جسم عظیم او چون کوهی که از بنیان کنده شده باشد نقش بر زمین شد. آری تری شیراس کالبد تهی کرده بود. ولی جسم تابناک او هنوز چشم ایندرا را می آزرد و گویی هنوز وحشت از جانش زایل نگشته و هراس از نیروی متراکم جسد بی جان تری شیراس در وجودش جاری بود. پس هیزم شکنی را که در آن اطراف مشغول کار بود فرا خواند و امر کرد:-فورا سرهای این جسد را از تنش جدا کن.هیزم شکن گفت: شانه های او قوی و تنومند است. تبر من بر آن کارگر نمی افتد. گذشته از این، من چگونه میتوانم دست به عملی آلوده کنم که نیاکانم بر زشتی آن گواهی داده اند. ایندرا گفت: ترس بر دل راه مده و بر امر من گردن بنه. تبر تو به عنایت من توانمند خواهد شد. بشتاب که تأخیر جایز نیست.هیزم شکن پرسید: تو کیستی که چنین گناه و خطای بزرگ را عامل گشته ای و نیروی تو از کجاست؟ تا ندانم کمر به اجرای امرت نخواهم بست.پس ایندرا خود را معرفی کرد و گفت: من ایندرا پادشاه خدایان هستم و اطاعت از من بر تو واجب است. حال که دانستی، بی درنگ دست به کار شو و سرهای تری شیراس را که مقتول غضب من گشته از تن جدا کن.هیزم شکن تعظیم کرد و گفت: امر امر توست ای خداوند قدر قدرت، ولی به من بگو که آیا از اینکه فرزند یک برهمن را کشته ای شرم نداری. آیا نمیدانی که این عمل شنیع در نزد همه ی نیکان نکوهیده است؟!ایندرا پاسخ داد: پس از این ماجرا توبه خواهم کرد و ریاضت های دشوار را برای پالایش و نیل به خلوص مجدد، بر خود هموار خواهم ساخت. او دشمنی قدر بود و باید از چهره ی زمین زدوده میشد. حتی جسم بی جان وی مرا به هراس وامیدارد. بیش از این درنگ مکن. سرها را از تن جدا کن و من در عوض به تو پاداشی خواهم داد. پاداش تو این است که منبعد هنگام تقسیم قربانی، سر حیوان قربان شده نصیب تو گردد. تعجیل کن.هیزم شکن دست به کار شد و سرهای تری شیراس را از تن جدا کرد. هنگام جدا کردن سرها، از آن سری که با آن به قرائت وداها می پرداخت خروس های بیشمار خارج شدند. از آن که با آن شراب می نوشید گنجشک ها بیرون آمدند و از آن سر که با آن به جهان طوری مینگریست که گویی قصد بلعیدن آن را داشت، تعدادی کبک بیرون جهید.با جدا شدن سرهای تری شیراس تب و هراس ایندرا هم فروکش کرد و با آرامش خاطر به سوی آسمانها رهسپار گشت. و هیزم شکن نیز راهی خانه ی خویش شد.هیزم شکن از آن ماجرا با کس سخن نگفت و ایندرا نیز به همراه فرج الهی ماروت ها Maruts به ریاضت های سخت مشغول گشت. وی در مسیر انجام مراقبه و نفس کشی، گناه برهمن کشی را تقسیم کرد و در اقیانوس، زمین، درختان و زنان قرار داد تا اسحاله گردید.بدین ترتیب از آلودگی پاک گشت و مرتبه ی خویش را در آسمان باز یافت و دوباره شایسته ی عبادت و ثنای خدایان و انسان ها گردید.اگر این مطلب را دوست داشتید، با امتیاز دادن به آن از ما حمایت کنید.
[کل: 1 میانگین: 1]